گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
ولی _ خدا عزیز و دانا، او آمرزنده ی گناه هست و پذیرنده ی توبه
غافر/203
گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟
گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
خدا همه ی گناه هارو میبخشه
زمر/53
گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو میبخشی؟
گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله
به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟
آل عمران/135
گفتم: نمیدونم چرا همیشه در مقابل ابن کلامت کم میارم ؛ آتیشم میزنه؛ ذوبم میکنه؛ عاشق میشم
توبه میکنم
گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
خدا هم توبه کننده ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره
بقره/222
ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک
گفتی: الیس الله بکاف عبده
خدا برای بنده اش کافی نیست؟
زمر/36
گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار میتونم بکنم؟
گفتی
یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمات الی النور و کان بالمؤمنین رحیما
ای مؤمنین؛ خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید
او کسی هست که خودش و فرشته هاش بر شما درود و رحمت میفرستن تا شما رو از تاریکی ها به سوی روشنایی بیرون بیارن
خدا نسبت به مؤمنین مهربونه
احزاب/43-41
^^^^^*^^^^^
ما دهه ی شصتیها خیلی عجیب غریب هستیم
بعلت وقوع انقلاب و تحمیل جنگ
جمعیت ما زیاد شد
گمونم نسل بشر رو به انقراض بود و فقط ایرانیها ناجی بشر بودن
برا همین کلاسهای درس ما پنجاه نفری بود
حالا بگذریم یه عده مون اسم و فامیلمونم یکی بود و تو کلاس با اسم بابامون صدا مون میدن
^^^^^*^^^^^
القصه
یه اصطلاحی که همه ی ما باهاش بشدت اشنا بودیم این بود
زنگ آخر دم مدرسه کارت دارم
یجور اعلان جنگ بود
قرار دعواهامون بود
از موقع اعلان این خبر تا لحظه ی موعود هم فرصت بود برا تجدید قوا و یارگیری
حالا اونایی که خونشون نزدیک مدرسه بود یه آپشن بازی تو زمین خودی هم داشتن
چون امکان درخواست نیروی کمکی وجود داشت
بگذریم که گاهی نیروی کمکی که بیشتر مواقع داداش بزرگترمون بود
میشد شریک طرف مقابل و توی معدوم کردن ما از هیچ تلاشی مضایقه نمیکرد
خلاصه
یارگیری هم اینجور بود که چندتا از رفقای دوطرف بیعت میکردن که تا اخرین قطره ی خون دعوا کنن...
زنگ اخر که زده میشد مث آژیر قرمز دوره ی جنگ بود
طرفین دعوا میرفتن بیرون و میدون برا دعوا اماده میشد
کیفها رو زمین میگذاشتیم و مث پهلوونهای قدیمی اول رجز میخوندیم و هل من مبارز میگفتیم
بعد دعوا شروع میشد
یقه گیری و کتک کاری و اینا
بیشتر مواقع هم اونایی که بیعت کرده بودن جیم میزدن و یا نهایت معرفتشون سوا کردن دو طرف دعوا بود
این وسط یه مشکل هم وجود داشت
عوامل نفوذی
اونایی بودن که مث برق معلم و ناظم و مدیر مدرسه رو خبر میکردن
این قسمت به مزمن شدن جنگ منتهی میشد
چون فردا اول صبح باس میرفتیم دفتر و روز بعدش با اولیا به مدرسه میومدیم
^^^^^*^^^^^
ولی یه نکته ای هم قابل تأمل بود
بعد جنگ
دوطرف دعوا با هم رفیق جون جونی میشدن
یه رفاقت ناب که تا سالهای سال ادامه داشت
^^^^^*^^^^^
چندتا قانون نا نوشته هم وسط دعواهامون بود
اول که فحش چیز دار نمیدادیم
یعنی بلد نبودیم
نهایت استفاده از اسلحه هم پرتاب سنگ بود
اونم به سر و کله و اینا ممنوع بود..مگه اینکه طرف ناشی بود و سر کله ی طرف رو میشکست و میشد دنباله ی یه مکافات دیگه
^^^^^*^^^^^
فتوحات جنگ
چندتا گزینه داشت این دعواهای زنگ آخر
اینکه از موجودیت خودمون دفاع میکردیم
تا اخر سال هی با هم جنگ میکردیم تا ادعای طرف بخوابه
وقتی میرسیدیم خونه بعلت لباسهای خاکی و بعضا پاره پوره
شروع مجازات با اعمال شاقه ی خونواده شروع میشد
تا مدتها تردد توی محله ی اون طرف دعوا حکم رد شدن از پل صراط و میدون مین رو داشت
اگه از طرف مقابل شکست میخوریم باید غرامت جنگی میدادیم که اونم از نوشتن مشق یا کم محلی از طرف نصف بیشتر کلاس تا تحویل بدون چون و چرای تغذیه و اینا رو شامل میشد
پس تا سرحد مرگ میجنگیدیم
چون بچه های جنگ بودیم
*@@*******@@*
دهه شصتیا ◄